روزی با پدرم از روستاییمیگذشتیم؛عده ای در وسط میدان روستا جمع شده و در حال صحبت با هم بودند. نزدیک شدیم و پدرم از یکی جریان را جویا شد. یکی گفت داماد فلانی معتاد شده و اصرار دارد طلاق دخترش را از او بگیرد!
پدرم به پدر دختذر نزدیکتر شده وسلام کرد.پدر دختر تا پدرم را دید با خوشحالی گفت:«سلام ! خداوند ترا از کجا رساند؟»
پدرم گفت:«جریان و شنیدم؛ به نظر تو تصمیم درستی گرفتی؟»
پدر دختر گفت:«نمیدانم،نظر تو چیست؟»
پدرم آهسته در گوشش گفت:«اگر میتوانی اعتیاد را از دامادت بگیر،نه دخترت را!» وبه آهستگی از آنجا دور شدیم.
بعد از مدتی از آنجا رد میشدیم که دیدم پدر دختر و دامادش با خوشحالی دارند به طرف ما میآیند !
پدرم با لبخند گفت :«پسرم اینست نتیجهء حمایت!»
اکنون میفهمم که پدرم یک روانشناس بود!
روزی از جایی میگذشتیم، عده ای جمع شده و منتظر اتفاقی بودند؛ نزدیکتر شدیم و از جریان جویا. گفتند یکی را قرار است به جرمی در ملاء عام اعدامش کنند! دیدم پدرم آرام زمزمه میکند:«خداوندا مرا قبل از آنکه به جرمی بکشند به لطفی بمیران!» من نیز همگام با وی ،طبق عادت،زمزمه کردم!
روزی که پدرم از دنیا میرفت خیلی خوشحال بود و من ناگهان به یاد آن جمله افتادم ودیدم که خداوند چنان کرد!
ن
سرگرم بحث با یکی از دوستان پیرامون دموکراسی و شکلهای آن بودیم که یکی ازدوستان دیگرم گفت:
اصلا تو میتوانی دموکراسی را تعریف کنی؟
خواستم بگویم دموکراسی یعنی حکومت اکثریت بر همه. دیدم تعریف جامع ای نیست! اکثریت یعنی چه و منظور از همه چیست؟ خوستم بگویم ناگهان سخن آن حضرت که فرمود «کلکم راع و کلکم عن رعیته مسئول» یادم افتاد!
عجب تعریفی از دموکراسیست!
وقتی در کلمهء مسئول دقت میکنیم بناگه آزادی نیز دنبال آن میاید؛یعنی دو شق مهم و جدا نشدنی دموکراسی و اینجاست که به یاد گفته آن پیر خردمند میافتم که گفت:آزادی خاکیست که مسولیت درآن ریشه میدواند. عجب جمله ای!
گفتم :دموکراسی یعنی حکومت همه بر هیچ! نیشخندی زد و گفت یعنی چه؟! خود کمی مکث کردم وگفتم اجازه بده برگردیم به سخن آن خضرت؛چگونه میشود همه حاکم باشند و هیچ کس بر دیگری حکومت نکند؟
ببیند وقتی همه آزاد باشند و در قبال این آزادی مسئول؛آنوقت این نوع دموکراسی حاکم میشود وهر کسی با حکومت بر خویش بر جامعه خویش هم که چیزی جز «خویش»ها نیست حکوت خواهد کرد!
تبسمی کرد و چیزی نگفت!!!