دوستی تمدنها

صلح جهانی و اتحاد برای نجات انسان

دوستی تمدنها

صلح جهانی و اتحاد برای نجات انسان

از پدرم!«رابطهء شهرت و قدرت و خدمت»

     چند روزی بود مسئلهء استیضاح کردان و مسائلی که پیش و پس از آن اتفاق افتاده بود دارد اتفاق می افتد، ذهنم را مشغول کرده بود. سنگینی ناباوری تا بدان جایی بود که فشار مغزم را از کار انداخته بود. شبها قبل از خوابم همیشه به این موضوع فکر میکردم که چرا عالم سیاست چنین  بیرحم است ، که یکی را ناشایست به مسند میناشند و دوباره هم اورا ناباورانه خوار و ذلیل میسازد.تا اینکه دیشب دوباره پدرم را در خواب دیدم و جواب این سؤلات را از او پرسیدم. پدرم باز مثل همیشه دستش را بر سرم کشیده و گفت:«پسرم در عالم سیاست دو گروه وجود دارد که در رابطه با شهرت و قدرت و خدمت شکل میگیرند؛ آنانکه خدمت را برای شهرت و شهرت را برای قدرت میخواهند، و آنانکه شهرت را برای قدرت و قدرت را برای خدمت میخواهند . گروه اول با رسیدن به قدرت کار را تمام شده میدانند به مردم بعنوان برده و خادمان خود مینگرند و گروه دوم با رسیدن به قدرت خودرا در آغاز راه دانسته و خودرا بعنوان خادمان مردم و مردم را بعنوان سرور خود میشمارند. اما گروه اول کسانی هستند که روسیاهان همیشه منفور تاریخ بوده وگذشتی بر آنان نیست، و گروه دوم کسانی هستند که سر فرازان همیشه جاوید تاریخ خواهند بود. گروه اول در تبلیغات خود از بزرگان مایه میگذارند و گروه دوم برای ادامهء راه بزرگان از جان خود».  

      پدرم چقدر شیوا و رسا صحبت میکرد طوری که در همان اوایل صحبتهایش جواب سؤالاتم را گرفتم . پدرم بعد از اتمام صحبتهایش گفت : «اما پسرم باز به تو نصیحت میکنم که در این راه جزء گروه دوم باش ، یعنی از شهرت خود در راه رسیدن به قدرت و از قدرت خود تنها برای خدمت به مردم استفاده کن!» .

آواز گنجشکها، مجیدی، و تقابلها

       دیشب در یکی از سالنهای « سینمایی! » خوابگاه کوی دانشگاه تهران فیلم سینمایی آواز گنجشکها به کارگردانی آقای مجیدی کارگردان پر آوازه و بینالمللی(!) ایران اسلامی پخش و با حضور آقایانی همچون علی معلم، کاشانی (نویسنده فیلم( و همچنین خود آقای مجیدی نقد و بررسی(!) شد و آقای معلم به سؤالات دانشجویان حاضر در سالن، هم از طرف خودشان و هم از طرف آقای مجیدی، جواب گفتند. اما آقای مجیدی که به نظر میرسید بیشتر نمایندهء و خطیب دولت  در دانشگاه باشد تا یک کارگردان ملی متعهد ،تقریبا" 3/1 جلسه را به وعظ و سخنرانی در مورد اخلاقیات دینی و عواقب ناشی از عدم الزام به آن گذراندند، طوری که گویا ایشان هم مثل اکثر آقایان و خانمها تریبون دانشگاه را با بلندگوی حوزه اشتباه  گرفته باشند(همانطور که الان خود دانشگاه نیز با حوزه ه  اشتباه گرفته میشود).  بگذریم!

    فیلم آواز گنجشکها فیلمی است پر از تقابلها: شتر با مرغ (شتر مرغ)، شهر با روستا (حاشیه)، خیر و شر(دو دلی کریم) ، سرخ و آبی (ماهی و آب) و نیز سنت و مدرنیته ( فرهنگ شهری  و

روستایی) که میتواند بحثهای زیادی را بر انگیزد.  اینکه آقای مجیدی در فیلم خود چه میخواست

خیر و شر(دو دلی کریم) ، سرخ و آبی (ماهی و آب) و نیز سنت و مدرنیته(فرهنگ شهری و روستایی) که میتواند بحثهای زیادی را بر انگیزد.  اینکه آقای مجیدی در فیلم خود چه میخواست بگوید شاید برای هرکسی جواب خاصی داشته باشد،  اما آنچه برای دانشجویان حاضر در سالن و مخصوصا" برای خود بنده مهم بود این بود که چرا آقای مجیدی با تمام وضوحی که نمادهای به کار رفته در فیلم و استعارات آنها داشتند از جواب به دانشجویان طفره رفته  و حدس خردمندانه آنان را با بی مسئولیتی رد میکردند؟ آیا آقای مجیدی خود از نمادهایی که در فیلم به کار برده اند بی اطلاع هستند؟ که نمیتواند چنین باشد  یا اینکه آقای مجیدی هم مثل بقیه آقایان دانشجویان را(...) حساب کرده ویا ایشان هم مثل بقیه،  خط گرفته از جاهای دیگر و بی مسئولیت نسبت به حرفه مقدس خویشند. هر چند که به نظر میرسد آقای مجیدی با آنهمه نتایج درخشان در کارنامه خود نمیتواند در هیچ یک از این گروها جای گیرد، اما آنچه روشن است این است که آقای مجیدی با تسلطی که در نمادپردازی و نماد شناسی دارند بی توجه به مفاهیم نمادشناسانه در فرهنگ دانشجویی که پس از اتفاقات رخ داده در دانشگاها و بی احترامی به ساحت مقدس دانشگاه و جامعه علمی بوجود آمده، قدم در مکانی گذاشته که ناخواسته(؟) دوباره باعث حتک حرمت  جامعه علمی و هنری شود این بیگانگی وی با دانشجویان همان طور که در فیلم ایشان نیز مشخص تر بود(کریم  ترک با مش رمضان افغانی که بعنوان بیگانگانی در ایران نگریسته میشوند) در سراسر جلسه مشهود بود و با پاسخهای غیر مرتبط خود بر آن صحه میگذاشتند.

     علاوه بر این ایجاد احساس بیگانگی، دروغها و کلکهایی که در فیلم به آن پرداخته شده بود قابل تامل است؛ دروغهایی که کریم در تهران یاد میگیرد و وارد حوزه خصوصی زندگی خویش میکند که کلا" روابط وی را با خود و اطرافیانش تحت تاثیر قرار میدهد طوری که حتی برای نزدیکترن کسان خود ناشناخته و غیر قابل تحمل میشود تا جاییکه در قسمتی از فیلم پسر وی به نشانه اعتراض دستش را به طرف پدرش دراز میکند. گویا این همانند سازی در خود آقای مجیدی هم ایجاد شده است و دروغهای ایشان در طول سخنرانی این حس را در مخاطب تشدید میکند، هرچند که آقای مجیدی سعی میکند خودرا بعنوان واعظ اخلاق و مروج آن در جامعه نشان دهد اما در اثنای دروغهایی که میگوید گم میشود و با عصابنیتی که نسبت به سوال یکی از داشجویان نشان میدهد آن خود واقعی خود را بروز میدهد، و آن زمانی است که یکی از دانشجویان میپرسد:«چرا آقایان بجای اینکه از کسانی مثل بهمن فرمان آرا دعوت کنند از کسانی دعوت میکنند که در خط آنان هستند» که آقای مجیدی عصبانی از این که بوی نسبت حکومتی و دولتی  زده شده، در خانه خود دانشجو به آن پرخاش نموده و بر خلاف موعظه های خود که میگفت ما باید فرهنگ انتفاد پذیری و سعه صدر را رواج دهیم،  با کمال بی صبری به ایشان تاختند و بار دیگر عدم اعتماد را بین علم و هنر که ناجیان واقعی جامعه اند رقم زدند.

    حال به فیلم بر گردیم. در جایی از فیلم می بینیم که کریم ترک، قهرمان فیلم، که با فرار شتر مرغ یک سفر خودشناسی(!) را آغاز کرده و قرار است در طول فیلم دگرگونیهای زیادی را در شخصیت خود شاهد شده و سر انجام به آن خود اصیل (!) خود (که طبق اشاره و نتیجهء فیلم سنت گرایی بود) برگردد، بامش رمضان افغانی به طور تصادفی در راه به هم میرسند که مش رمضان عازم مشهد میباشد. کریم مبلغی پول در دست وی گذاشته و از او میخواهد که آن مبلغ را در ضریح امام رضا ریخته و از طرف او طلب حاجت کند (حواله کردن مسئولیت به دیگری) . اگر در این قسمت از فیلم دقت کرده باشیم میبینیم که دو فرد ساکن در داخل مرزهای ایران(ترک و افغانی) تنها از طریق زبان (فارسی) و اعتقادات مذهبی (نذز و نیاز به امامان) باهمدیگر مرتبط میشوند و هیچ مؤلفهء دیگری برای اتحاد و انسجام آنان وجود ندارد. این بیگانه انگاری آقای مجیدی قابل تامل است، چرا که خود ایشان نیز در اواخر صحبتهای خود علنا" بر بیگانه بودن دانش و هنر در جامعهء ایرانی اشاره کرده و با دروغگویی و اشارهء ضمنی به پنهان کاری و « بازیچهء دست سیاست » بودن این اشاره را تصدیق کردند. شاید در جامعهء ایرانی دروغگویی به یک اصل بنیادین تبدیل شده باشد و سیاستمداران از آن بعنوان وسیلهء فریب دیگران استفاده کرده باشند ، اما هنرمند و عالم و دانشمند روشنفکر اگر از دروغ و پنهان کاری برای مجاب سازی مخاطب خود استفاده کند نه تنها رسالت خود را نادیده گرفته بلکه بر جامعه ای که متعلق به آن است اجحاف نموده و مستوجب تکفیر است. هرچند که امیدواریم جناب آقای مجیدی جزو این گروه نباشد و این اقدام ایشان از روی بی اطلاعی بوده باشد.

     

خاتمی، چگونه و چرا!

          شاید زمانی که سید محمد خاتمی دوره­ی دوم ریاست جمهوری خود را داشت به پایان می­برد و خود را برای خداحافظی با «نام ریاست جمهوری» آماده میکرد، اذهان جامعه جهانی مشغول معادلات خویش برای پیش بینی جانشینی بجای وی بود که گامی فراتر از او نهاده و با شعاری جدیدتر و والاتر از «گفت و گوی تمدنها» باز امیدی (هرچند خیالی و زود گذر) برای جهانیان، جهت ایجاد صلح و آرامش جهانی به ارمغان بیاورد. احتمالا" گوش جامعه جهانی تشنه شنیدن آوای دلنشین «آشتی و دوستی تمدنها» بعد از «گفت و گوی تمدنها» بود! علی رغم معادله پردازیهای سیاستمداران خارجی بر سر ریاست جمهوری بعد از خاتمی، با حذف اصلاح طلبان از گردونه انتخابات و افزایش شانس پیروزی رقیب، احتمال خطا در جایگزینی  عناصر معادله مشهود گردید.

    وقتی آقای احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور ایران انتخاب شد، شاید نه تنها اصلاح طلبان بلکه خود پیروزان این میدان نیز باورشان نمی­شد. اما واقعیت (هرچند ظاهری) این بود که شهردار سابق تهران که در عرض چند هفته و با استفاده از تبلیغات فریبنده و شعارهای جذاب به چهره ای محبوب در بین مردم « شخصیت پرست» تبدیل شود، در میان ناباوری اهل خرد «نام ریاست جمهوری» را از دست اصلاح طلبان، بخصوص فرزندان خاتمی ربود و اصلاح طلبان مغبون که چاره ای جز تماشای جشن پیروزی رقیب نداشتند، در گوشه ای نشسته و یادداشتهای هم را خط خطی کردند.

    نگارنده در این نوشته سعی بر این ندارد که علل پیروزی و همچنین کم و کیف ترفندهای تیم تبلیغاتی احمدی نژاد را در جلب کوتاه مدت اذهان عمومی جامعه (چرا که الان اکثر طرفداران فریب خورده وی با مشاهده نتیجه انتخاب خود کاملا" به مخالفان وی پیوسته اند،این موضوع در سطح مجلس نیز قابل تصدیق است.) که پیش از این نیز بعد از انقلاب اسلامی به کرار اتفاق افتاده است برسی کند؛ بلکه بر آنست تا علل شکست اصلاح طلبان، مخصوصا" فرزندان خاتمی، که علی رغم یک محبوبیت بلند مدت ناگهان افول کرده و کمر بر فن حریف سپردند را هرچند کوتاه مرور کند.

    شاید به نظر برسد که اصلی ترین علت شکست اصلاح طلبان در انتخابات مذکور، نارضایتی روشنفکران جامعه مخصوصا" قشر دانشجویی باشد که در طول ریاست جمهوری آقای خاتمی ضربات سنگینی را بر پیکره مجروح خود از طرف گروهای مختلف منتسب به شخصیتهای متفاوت حکومتی و غیر حکومتی دیده و رنج سکوت رئیس جمهور خود را در دل خود احساس کرد. اما اگر واقع بینانه در این قضیه بنگریم، احتمال وجود عوامل دیگری را نیز در کنار این عامل خواهیم یافت که تسریع بخش اتفاقات انتخابات مذکور بود. اتفاقاتی که در دانشگاهای سراسر کشور مخصوصا" در دانشگاهای تهران، علامه، تبریز و... اتفاق افتاد، می­توانست به یک امتیاز کارساز و برگ برنده ای در دست رقیب تبدیل شود که شد (تبلیغات علیه خاتمی مبنی بر حمایت وی از سرکوب دانشجویان و سعی در خدشه دار کردن چهره وی )؛ ولی فراتر از آن نیز عوامل چندی قابل ردگیری است.

     اما  خوشبختانه، یا بدبختانه!، ما صاحب ملتی بوده و هستیم که نه تنها هرگز در کنار روشنفکران حرکت نکرده اند بلکه اکثرا" آنان را در سخت ترین شرایط تنها گذارده و تکفیرشان نموده اند و با کمال پر رویی (و شاید از روی جهل!) بر سر دار، آنان را سنگ زده اند (تاریخ ایران پر از این نمونه هاست). بنا بر این روشنفکران ما در طول تاریخ هرگز نتوانسته اند تاثیری در حکومتها و یا روی کارآمدن دولتها داشته باشند (شاید آنهم بعلت اعتقاد آنها به رسالت روشنفکری بوده است). اما در کنار عده قلیل روشنفکر، ما خیل عظیم غیر روشنفکر و منفعل و مصرف کننده را داشته ایم که همیشه از کاسه تعصب آشامیده اند؛ مردمی که فریب روشنگریها که نه، تیره سازیها را خورده و خود و دیگران را گرفتار کرده اند!

    هرچند هردو گروه (روشنفکر و عامی) خود را در شکست انتخاباتی اصلاح طلبان مقصر می­دانند، و تقریبا" هم درست است، اما باید علل شکست اصلاح طلبان را در جاهای دیگری نیز، همچون بدنه حکومت و نهاد های رسمی و غیر رسمی حایل بین حکومت و دولت و مردم، جستجو کرد. البته این می­تواند موضوع مقاله ای خاص باشد که انشاءالله وقتی دیگر به آن خواهم پرداخت. اما بنده در این مقاله لازم میدانم به مواردی اشاره کنم که در صورت  آمدن دوباره آقای خاتمی به صحنه انتخابات، توجه و عدم توجه به آن نه تنها میتواند در نتیجه انتخابات داخلی تاثیر بگذارد، حتی میتواند بیانگر توفیق و یا شکست ایران در صحنه سیاست خارجی نیز باشد.

   شاید مهمترین عاملی که از نظر اینجانب باعث فاصله بین مردم و اصلاح طلبان در داخل ایران و مخصوصا" در مناطق حاشیه ای گردید عدم توجه آقای خاتمی به تفاوتهای فرهنگی و تمدنی و حفظ و نگهداری از آنها، که نماد غرور هر ملتی است، باشد. ما در طول ریاست جمهوری ایشان شاهد بی توجهی به داشته های اقوام مختلف ایرانی و حتی توجه منفی ناشی از این دیدگاه که تنها راه اتحاد و همبستگی اقوام ایرانی زبان واحد (فارسی)، فرهنگ و تمدن واحد (تمدن ایران کهن)، دین واحد (اسلام) و مذهب واحد (شیعه) می­باشد، بوده و تخریبهایی را در سطح آثار باستانی می­بینیم و علی رغم اعتراض مکرر مردم و مسئولین هیچ اقدامی را از طرف ایشان شاهد نیستیم! علت هرچه که باشد مهم نیست. اما نتیجه آن متاسفانه نه تنها گریبانگیر خود اصلاح طلبان شد بلکه نوعی بی اعتمادی به همه فاکتورهای اتحاد و انسجام ملی را رقم زده و دشمنی و اختلاف بین اقوام، که از مدتها پیش و مخصوصا" با ادبیات فرهنگ ستیزی کسروی و امثال وی ایجاد شده بود، را تسریع بخشید. ما مصادیق عینی (زد و خوردهای قومی) و ذهنی (جکها، توهینها و پیش داوریها) این دشمنی را در سطح ملی شاهدیم.

    تناقض دیگر خاتمی را در سطح بین المللی می­توان مشاهده کرد. آقای خاتمی با حذف ادبیات «تمدن ستیزی»، یعنی لفظ مکروه «مرگبر» و با ابداع لفظی حسنه در ادبیات صلح طلبانه، «گفتگوی تمدنها»، علنا" و عملا" پیشنهاد یک همزیستی دوستانه را وارد دفتر یادداشت جامعه جهانی کرد، اما یک حس باطنی نیز در ادبیات ناسیونالیستی ایران پنهان بود و آن گاها" «با شعارهای ضد انسانی و تمدن ستیزانه در سطح فرهنگ اقتدار طلب » نمود پیدا می­کرد. تناقضی که نتیجه آن است، این بود که چگونه میتوان با زبان گفتگو کرد و با چشم، اشاره به حمله نمود.

     با توجه به مطالب بالا، اگر آقای خاتمی پا به عرصه انتخابات گذاشتند توجه به این دو موضوع  را نباید فراموش کنند، چه عقل سلیم بر اینست که چه طور میتوان دم از گفتگو در سطح بین المللی زد در حالیکه شرایط آنرا در داخل کشور خود و با اقوام خود پیاده نمی­کنیم و نیز چگونه میتوان بر آن اعتماد و اعتقاد داشت در حالیکه خواهان حذف تمدنی از صحنه روزگاریم؟

     بنده بر این باور هستم که آقای خاتمی قبل از تصمیم قطعی خود مبنی بر شرکت در انتخابات  باید با مسائلی از این قبیل کنار آمده، یا حداقل جوابهای قانع کننده ای برای اقوام ایرانی و جامعه بین المللی داشته باشد، تا این بار منادی واقعی گفتگوی تمدنها نه، که دوستی تمدنها باشیم؛ چرا که خشونت هم میتواند مصداقی از گفتگو باشد، اما وقتی هدف دوستی باشد دیگر خشونت و نفرت در آن جایی ندارد.