دوستی تمدنها

صلح جهانی و اتحاد برای نجات انسان

دوستی تمدنها

صلح جهانی و اتحاد برای نجات انسان

خودآگاهی زنان نخستین گام مبارزه علیه خشونت!

عظیم حسن زاده: 

 25 نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان تنها نمادی است بی روح و کورسویی است بی رمق در تاریکی و ظلمات بشر در هزاره جدید. خشونت علیه زنان چنان پدیده بارز و آشکاری است که گر به هزار زبان هم گفته شود نامکرر است. بی شک ساز و کار‌های ساختاری و نهادینه شده قدرت تحت هر نام و عنوانی بستری از نابرابری را آفریده است که خشونت علیه زنان فقط گونه‌ای بارز از این نابرابری است. روزی نیست که در اخباری از گوشه و کنار جهان شاهد خشونت‌های موردی یا گسترده بر علیه زنان نباشیم. خشونت هایی که گاه صورت‌های آشکار و عینی دارند و گاهی نیز به صورتی نمادین و ذهنی اعمال می‌شوند. خشونت علیه زنان را از منظر نظری می‌توان متاثر از چهار سویه ساختاری-فردی و ذهنی-عینی در بستر نظام فراگیر قدرت تببین و روشن ساخت. در چنین دیدگاهی بی آن که بخواهیم ره به سوی سرزنش قربانی یعنی زنان قربانی خشونت ببریم سعی می‌کنیم تا با دیدی واقع گرایانه و رویگردانی از رویکردی رمانتیک، که خود می‌تواند پرده‌ای در برابر آشکاری سازی خشونت علیه زنان عمل کند‏‏، توصیفی از وضعیت خشونت علیه زنان بدست دهیم به صورتی که ضمن روشنگری زوایای گوناگون آن راهکاری نیز برای برون رفت از وضعیت اسفبار امروزی زنان در جامعه انسانی بدست دهد.

خشونت علیه زنان امری ساختاری است که نشان از نهادینه شدن این پدیده در الگوهای کنش متقابلی بین افراد و نیز عناصر فرافردی نظام اجتماعی جهانی دارد. در روابط نهادینه شده افراد جامعه زن موجودی از جنس درجه دوم شناخته می‌شود که همچون ابزاری در خدمت اهداف نظام ساختاری قدرت قرار می‌گیرد. جهت‌گیری جوامع را از این نظر می‌توان به دو بعد عینی و ذهنی تقسیم بندی نمود. در بعد عینی خشونت حقوق اساسی و بنیادین زن در داشتن حقوقی برابر با جنس مخالف خود نقض می‌شود. هر چند ساز و کارهای چنین خشونتی در جوامع توسعه یافته و توسعه نیافته متفاوت از یکدیگرند ولی در پس مصداق‌های متفاوتی که در هر یک از این جوامع وجود دارند مفهومی یکسان متداعی می‌شود و آن خشونت ساخت‌یافته عینی علیه زن است. در آشکارترین و عینی‌ترین گونه‌های خشونت علیه زنان می‌توان به قربانیان زن در جنایات کانون‌های جنگ و بحران نظیر کانون هاى جنگ و بحران سودان (جنگ دولت مرکزى و شورشیان جنوب) چچن (جنگ جدایى طلبان و ارتش روسیه ) نپال (مبارزه چریک‌ها با دولت پادشاهى) کلمبیا (درگیرى هاى مربوط به مواد مخدر و چریک هاى چپگرا با دولت مرکزى ) و افغانستان اشاره کرد. تجاوز به زنان و دختران و به اسارت بردن آنان برای تضعیف روحیه گروه مقابل و استفاده از خشونت علیه زنان برای پاکسازی قومی به مانند مورد زنان بوسنیایى، رواندایى در دوجنگ بزرگ نژادى در بالکان و آفریقا نمونه هایی از رسوایی‌های بشر در هزاره جدید است.

 اگر در قوم کشی‌های قاره سیاه زنان مورد تجاوز جنسی گروه مهاجم قرار می‌گیرند و به عنوان برده به کار گرفته می‌شوند در تایلند با سازوکاری متفاوت و اتفاقا با پشتیبانی و حمایت قانون به عنوان برده‌های جنسی در خدمت نظام قدرت و اربابان آن قرار می‌گیرند. در افغانستان خانواده‌ها برای فرار از تامین نیازهای فرزندان دختر خویش آنان را با توسل به هنجارهای سنتی و مذهبی روانه زندان می‌کنند. در ایران اجبار دختران به سبک زندگی توام با انقیاد و ازدواج‌های اجباری آنان را به فرار از خانه و خودکشی سوق داده است. در جوامع توسعه یافته نیز چنین خشونت سازمان یافته علیه زنان با صنعت سکس و استثمار اقتصادی عینیت می‌یابد. در بسیاری از جوامع غربی زنان به عنوان برده‌های جنسی برای شرکت‌های خدمات جنسی خرید و فروش می‌شوند. در مشاغلی که زمینه‌ای برای پیشرفت ندارند با حقوقی بسیار پایین تر از مردان جذب می‌شوند و در محیط‌های کاری مورد تجاوز اربابان مرد خود قرار می‌گیرند. در همه این موارد خشونت نمودی عینی دارد که تصلب ساختاری عاملیت زن را در حفظ شان انسانی و دفاع از کرامت وجودی خود را در انقیاد حاصل از تصلب خود به تحلیل می‌برد. هراس از ناامنی اقتصادی، اجتماعی و روانی در همه این موارد زن را به پذیرش چنین خشونتی اجبار می‌کند و در پس پرده تمام این خشونت‌ها آن را به نسل بعدی تحویل می‌دهد.

خشونت علیه زنان به بعد ساختاری عینی خاتمه نمی‌یابد. قدرت نابرابر علاوه بر عرصه عینی-ساختی جامعه عرصه ذهنی-ساختی جامعه را نیز به بستری برای خشونت علیه زنان تبدیل کرده است. ساختار قدرت در جامعه با توفق فرهنگی و تسلطی که بر ابزارهای هنجار فرست جامعه دارد سبکی از زندگی را در عرصه متن و معنی برای زنان ارائه می‌کند که گویی چنین نابرابری از ذات طبیعت انسانی و اجتماعی بر می‌خیزد و صلاح جامعه در قربانی کردن آنان در پیشگاه خدایی به نام جامعه است. در چنین عرصه‌ای است که استدلال‌های توجیهی، عقیدتی و ایدئولوژیک جامعه در خدمت عامل سلطه‌گر قرار می‌گیرد و در ضمن آن زن را سلطه‌پذیر می‌سازد. زنان موجوداتی ضعیف، احساساتی، درون گرا، مهربان و ایثاگر نشان داده می‌شوند که برای تحقق هویت و شکوفایی استعدادهای خویش نیازمندی نابودی خویش برای دیگران اند. در صنعت هنجار سازی آنان موجوداتی منفعل اند که فقط در رابطه با شوهران خویش استقلال فردی می‌یابند و در قالب خانواده است که تعریف می‌شوند.

زن آیا این چنین است؟ طیف گسترده فعالیت‌های اجتماعی و مدنی زنان در قرون اخیر و پیشرفت‌های آنان در عرصه‌های گوناگون اجتماعی-سیاسی با وجود شرایط بسیار نابرابر با مردان خط بطلانی بود بر آموزه‌های بشر بدوی. حضور روز افزون زنان در عرصه‌های مختلف اجتماعی نظام جهانی این واقعیت را آشکار می‌سازد که قدرت نظام فراگیری است که حدی از آن را در هر کنشگر عاملی می‌توان سراغ گرفت. زنان نیز به مانند سایر افراد جامعه فارغ از این که در چه پایگاه اجتماعی-اقتصادی قرار گرفته باشند حدی از قدرت و عاملیت را با خود دارند. هر چند چنین قدرتی در رابطه با ساختارهای نهادینه و پهن دامنه قدرت بس ناچیز و شاید هیچ باشد. زن امروزه به این خودآگاهی نایل آمده است که براندازی ساختارهای نابرابر قدرت و مقابله با هر نوع خشونتی در گرو امتناع خود از پذیرش باورهای سلطه پذیرانه و انفعالی است. با اختلال در ساخت ذهنی قدرت اعمال سلطه است که ساختار عینی قدرت دچار چالش می‌شود و عرصه را برای بازتعریف‌های ساختاری از قدرت فراهم می‌سازد. شکی نیست که میزان توزیع قدرت نیز در قشر زنان ساختی نابرابر دارد و تحت تاثیر چنین ساختی است که هر زنی باید نسبت به موقعیت خود در نظام فراگیر قدرت خودآگاه شده و گام‌هایی در جهت مقابله با ابزارهای خشونت ذهنی-عینی علیه خویش بردارد. چنین گام هایی از باورهای زن نسبت به خود و توانایی‌های خود و نیز مقابله با خشونت از هر نوع آن و در هر حوزه‌ای از عرصه اجتماعی و در ایجاد روابط آگاهی بخش با دیگر همگنان خویش و تبدیل به حلقه‌های قدرت اجتماعی آغاز می‌شود.