دوستی تمدنها

صلح جهانی و اتحاد برای نجات انسان

دوستی تمدنها

صلح جهانی و اتحاد برای نجات انسان

گلایه از خدا!

صدایت می کنم ای ناخدای کشتی قلبم

صدای این شکسته قلب محزون وپریشان را

که از دریای بد نامی صدایت می کند بشنو

صدای نا امیدی را

که در چنگ خروش سهمگین بحر رسوایی

گرفتار است و هر گاهی صلایت می زند بشنو

صدایت می کنم ای باغبان گلشن قلبم

صدای ناله پژمرده نوگل را

که در دست خزان نا مرادیها گرفتار است

و هر دم ضربه شلاق سرما می خورد بر جسم بی جانش

جوابی ده

صدایت می کنم ای رهنمای راه تاریکم

نگر بر پای مجروحم

که از ره مانده سر گردان!

و چشمان پریشانم

که ره گم کرده گریانند!

نگر بر رقص دستانم

که همچون برگ بی جانی

که پائیز و زمستانش

په چهرش بوسه ها داده

زمستی یا که از وحشت

به رقص افتاده لرزانند!

صدایت میکنم ای همنوای بی صدای من

صدایم را جوابی ده!

منم من کاین چنین از فتنه نالانم

منم کز ملک خوشبختی بدورم، رانده در گورم

منم کز بخت نفرین گشته خود گشته رنجورم

الا ای ناخدا ای باغبان ای رهنمای ملک خوشبختی!

کجایی تو؟

کجایی؟ گو مرا! آیا ترا هم فتنه بلعیده؟

ویا دامن ترا هم گشته آلوده؟

جوابی ده!

چرا خاموش و ناگویی؟

چرا چیزی نمی گویی؟

جوابی ده، جوابی ده!

نظرات 1 + ارسال نظر
حامد چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:42 ب.ظ

شعر قشنگی بود. اما اکبر جان میشه روشن کنی که چی می خواستی بگی؟ چرا اینقدر به بیان دردها و مشکلات علاقه داری؟ بیان دردها بدون شناساندن مرهم برای این دردها چه فایده ای برای دردمندان دارد؟ دیگه داره حوصلم از این همه ناله و گریه سر رفته....

سلام حامد خخخخخان!
آخه مشکل اینجاست که شما و امثال شما جرات دیدن این مشکلات را هم ندارید.
راستی بزرگترین مشکل ما ایرانیان این است که کسی نیست به مشکل ما و درد دل ما گوش دهد!
امیدوارم گوشتان باز شود!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد