در کنار حرم کهنه و متروک دلم،
روی بامی تنها،
کفتری هست غریب.
خسته از راه سفرهای دراز؛
بال وپرسست وبزیر؛
نفسش بند ولی،
دیده افق را نگران!
****** ****** ******
ره بسی حادثه آبستن،
افق نا معلوم!
ولی از حادثه باید بگذشت؛
وسفر باید کرد؛
و بسوی افقی بس روشن،
ره خود باید برد!
****** ****** ******
کفتر خسته دل،
میکشد پای ازین ویرانی.
-تک وتنها بیکس!-
ره بسوی افقی نامعلوم،
-باهزاران امید-
میسپارد آرام:
«گرچه ره دور و دراز است،
ولی،
باید رفت!»
علی اکبر کریمی«ائلچین آغااوغلی»