دوستی تمدنها

صلح جهانی و اتحاد برای نجات انسان

دوستی تمدنها

صلح جهانی و اتحاد برای نجات انسان

من آبستن اندیشه ام!

       مدتی پیش تصمیم گرفتم که دیگر چیزی ننویسم. نه شعری و نه قصه ای. از همه بریدم، حتی از خودم و در گوشه ای از اتاق دانشجویی کوچکم که بیش از یک سوم آن هم مال دوستان هم اتاقیم است، خودم را با کتاب و جزوه هایم به بهانه امتحانات پایان ترم مشغول کردم. چند روزی گذشت کم کم داشتم به خود فریبی نوینی که خودم را گزفتار آن کرده بودم عادت میکردم. احساس میکردم این کتاب و جزوه ها میتوانند مرا، هرچند به مدت خیلی کم، از دنیای اطرافم جدا کند، دنیایی که همه دروغ و نیرنگ است، دنیایی که در آن حتی نزدیکترن دوستت که در گفتن حرف دل خود به آن هیچ مرزی نمی کشی، همچون خداوند یاس و نا امیدی ،آیه های تاریکی رابر تو نازل میکند و بر لب، دعای نابودیت را تلاوت می کند. گریختم از آنها نیز، همچون موقعی که از خودم گریخته بودم! در دل یادداشتهای درسیم فرو رفتم. اما آنجا نیز درد بود و اندوه، آنجا نیز اشک بود و حسرت. با مراجعانم و همراه آنان مردود شدم، همراه آنان مشروط شدم، و همراه آنان ترک تحصیل کردم. با مراجعانم پله های دادگاه را یکی یکی به امید ضمانت رهایی که قاضی در دستان بی رمقم میگذاشت بالا رفتم و در آخرین پله همراه کودکان هراسم نشستم و زار زار گریستم. گریستم بر پدران و مادرانی که حتی پول شکوائیه و دادخواست آنان نیز قرضی بود. گریستم برای پدرانی که گرمی از دست رفته را، هرچند برای اندکی، در منقلهایی که بوی مرگ میدهند میجستند. گریستم بپای  مادرانی که برای تکه نانی که جلوی فریاد شکم فرزندانشان را بگیرد در میان فریاد لذت مردانی که جز پول و لذت چیزی نفهمیده اند، گم می شدند. آری پیشتر نیز گریسته ام، همراه چشمان اشک آلود، همراه نگاههایی که دست مهربانی را بر انتظار نشسته اند. همراه دختران دانشجو در میدان انقلاب جوراب فروخته ام ، همراه آنان در جلوی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با کفشهای پاره تنها برای یک هزار تومانی آبی رنگتبلیغات پخش کرده ام، اما شبها با مشتهای برادر و پدر با غیرتم  صورتم در کبودی بر آن هزار تومانی فخر فروخته است. آری رفته ام و گاهی پا برهنه با دمپایی هزار و پانصد تومانی، تا دانشکده روانشناسی و تحقیر شده ام با خنده کفشهای پاشنه بلندی که حتی بر هم خوردن مستانه دندانهایشان محسوس بود.آری رفته ام در دانشکده جغرافیا بی آنکه کسی بپرسد از جغرافیای کدام احساس و عاطفه ام، در دانشکده حقوق پلاسیده ام بدنبال حقوق ضایع شده نسلی که حتی در کتابهای تاریخ نیز، در هیچ دانشکده تاریخی نه آغازی دارد و نه پایانی، نسلی که همه فصول عمرش در شومینه های بغض و نفرت، دستخوش آتش کودکانه مردان بزرگ شده است.

     غرق در افکارم شده بودم و بدنبال راه حلی روانشناسانه برای مراجعانم، برای آنان که همراهشان متولد شده و مرده ام. خسته و کوفته از راه درازی که همراه قهرمانانم پیموده بودم آرام سرم را روی کتابم گذاشتم و در حالیکه اشک آرام آرام گونه هایم را خیس میکرد چشمانم را بستم. بغض گلویم را پاره میکرد. سعی کردم اندکی از دنیای درد و اندوهی که در آن غرق شده بودم بیرون بیایم اما خواب فرصت نداد. احساس کردم آرام آرام دارم در امتداد جاده ای که برایم نا آشنا بود قدم میزنم. رفتم و رفتم بی عبور و بی صدا. از خیابانها و کوچه ها گذشتم و به محوطه بازی که تقریبا آشنا بود رسیدم. وای خدای من اینجا کجاست و اینها چه کسانی هستند. پاهایم سست شد. لرز سراپایم را گرفت، مادران و پدران و دختران و کودکان بیداریم در خواب نیز با من بودند. کفشهای پاره پوره و کودکان پابرهنه به من نگاه میکردند در حالیکه شکم مرا به همدیگر نشان میدادند می خندیدند. هراسان دویدم اما هرچه قدر میدویدم جمعیت زیادتر میشد و انگشتان زیادی به طرف شکم من دراز میشد. جمعیت دورو برم را گرفت و دیگر راه فراری نبود. ایستادم. یکی جلو آمده و گفت : بچه ها ببینید او حامله است! و زد زیر خنده و بقیه نیز زدند زیر خنده، زنی تنومند جلو آمد و در حالیکه دستش را روی شکمم گذاشته بود گفت: وقت وضعش شده و باید زایمان کند. بعد گفت چاقو و وسایل زایمان آوردند. چاقو را روی شکمم گذاشته و با غیض آنرا روی شکمم کشید. احساس درد و سوزش کردم و بلند فریاد کشیدم، و خودم را در کنار دوستانم در اتاق کوچک دانشجویی یافتم که میگفتند به خاطر اضطراب امتحان است و در حالیکه میخندیدند گفتند آقای مشاور تو دیگر چرا؟ اما غافل از اینکه آن فریاد فریاد زایمان مردی بود که باید خیلی پیشتر از این زایمان میکرد. به خودم نگاه کردم و دریافتم که من آبستن اندیشه هایی هستم که باید زایمان کنم، حتی اگر هنگام زایمان جانم را از دست بدهم.  

نظرات 6 + ارسال نظر
صادقی سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:01 ب.ظ http://hg1332.blogfa.com

سلام آقای کریمی
از خیلی وقت پیش منتظر حضورتان بودیم اشعارت واقعاْ خوب است ما تقریباْ از یکسال پیش وبلاگ شما را به لینک باکس اضافه کرده ایم دوست دارم از اشعار ترکی شما در وبلاگ شهرستان جلفا ژست کنم در ضمن یک بیو گرافی محتصر از خودتان با یک عکس کوچک . ادرس لینک باکس این است
http://hgsad2003.googlepages.com/لینکباکسسایتهاووبلاگهایشهرستانجلفا

دوتایسطر باهم
کد آنرا هم قبلاْ در یکی از پست ها گذاشته ام
موفق باشی

ساغ اولولن جناب صادقی بی، اولسون باشیم اوسته!

عماد چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 ق.ظ http://bhb.blogfa.com


با سلام.خسته نباشید. وبلاگ قشنگی داشتی.
در ضمن اگر دوست داشتی بازدید وبلاگت یا کلیک روی تبلیغاتت زیاد بشه حتما یه سری به وبلاگ من بزن.پشیمون نمیشی.
نترس لینکباکس نیست ..... به دردت می خوره.
این آدرس سایت http://bhb.blogfa.com

اینم یاهو ای دیم yahoo id :::: gold.0511

منتظرم. موفق باشی. یا علی

بیر یولداش دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:53 ق.ظ

شور و هیجان خفته در نوشته هایت آدمی را به تحسین وا می دارد. نوشتن را رها نکن حتی اگر جهان و هر چه در آن است ترا رها کنند. این توانایی ودیعه ای است نزد تو ولی از آن همه !

ساغ اول سایین دوستوم...بی!

وحید شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:56 ب.ظ http://cdonline.info/webmasters

سلام دوست عزیز خرسندم به اطلاع برسانم سیستم کلیکی شرکت ما راه اندازی شد

در همین ابتدای کار 3 وب سایت بزرگ ایرانی همکاری خود را با ما اغاز کردند

1.www.cmesle.com

مرجع دانلود فیلم و بازی

2.www.pclord.ir

مرجع دانلود اهنگ عاشقانه

3.www.dir-link.com
بزرگترین وب دایرکتوری وب سایت ها

شما نیز با پیوستن به جمع ما کسب درامد کنید

در صورت داشتن هر گونه سوال با ای دی زیر تماس بگیرید

info_cdonline

ادرس سیستم کلیکی ما

www.cdonline.info/webmasters

حامد شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:06 ب.ظ

سلام اکبر جان
خیلی مخلصیم. خدا کنه هرچه زودتر به اتاق بیایی تا ببینیمت آخه خیل دلمان برات تنگ شده.
اما درباره نوشتت باید بگم که نوشته جالب و جذابی بود و به لحاظ عاطفی من رو به شدت متاثر کرد. اما حالا می خواستم بدونم که از طرح این مسائل چه نتیجه ای می خواستی بگیری. اینکه ما هر روز دردها و مشکلاتمون را تکرار می کنیم چه نفعی برای ما داره
دردهای این جامعه مظلوم و این مردم ستم کشیده تمومی نداره ولی ما به عنوان قشر دانشگاهی باید به جای تکرار این دردها، به فکر مداوا و تسکین منطقی و واقع بینانه این دردها باشیم و سعی کنیم از رمانتیسیم و آوانگاردیسم غیر واقع بینانه و شبه روشنفکرانه فاصله بگیریم تا فردایی بهتر و زیباتر را برای ملتمون خلق کنیم وگرنه طرح و شلیک کورکورانه احساسات و عواطف هیچ منفعتی نه برای ما و نه برای مردم دارد. به امید فردایی بهتر برای همه

چیاکو سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:44 ق.ظ http://talatomzi.blogsky.com/

باسلام
از وبلاگ پر محتوای شما بازدید کردم .برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت دارم . در صورت تمایل وقت گذاشته طی دیدار از وبلاگ من ، آمدگی خود را برای تبادل لینک و اطلاعات اعلام فرماید.
http://talatomzi.blogsky.com/

با سلام
موفق و پیروز باشید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد