دوستی تمدنها

صلح جهانی و اتحاد برای نجات انسان

دوستی تمدنها

صلح جهانی و اتحاد برای نجات انسان

از پدرم!

روزی با پدرم از روستاییمیگذشتیم؛عده ای در وسط میدان روستا جمع شده و در حال صحبت با هم بودند. نزدیک شدیم و پدرم از یکی جریان را جویا شد. یکی گفت داماد فلانی معتاد شده  و اصرار دارد طلاق دخترش را از او بگیرد!

پدرم به پدر دختذر نزدیکتر شده وسلام کرد.پدر دختر تا پدرم را دید با خوشحالی گفت:«سلام ! خداوند ترا از کجا رساند؟»

پدرم گفت:«جریان و شنیدم؛ به نظر تو تصمیم درستی گرفتی؟»

پدر دختر گفت:«نمیدانم،نظر تو چیست؟»

پدرم آهسته در گوشش گفت:«اگر میتوانی اعتیاد را از دامادت بگیر،نه دخترت را!» وبه آهستگی از آنجا دور شدیم.

بعد از مدتی از آنجا رد میشدیم که دیدم پدر دختر و دامادش با خوشحالی دارند به طرف ما میآیند !

پدرم با لبخند گفت :«پسرم اینست نتیجهء حمایت!»

اکنون میفهمم که پدرم یک روانشناس بود!

روزی از جایی میگذشتیم، عده ای جمع شده و منتظر اتفاقی بودند؛ نزدیکتر شدیم و از جریان جویا. گفتند یکی را قرار است به جرمی در ملاء عام اعدامش کنند! دیدم پدرم آرام زمزمه میکند:«خداوندا مرا قبل از آنکه به جرمی بکشند به لطفی بمیران!» من نیز همگام با وی ،طبق عادت،زمزمه کردم!

روزی که پدرم از دنیا میرفت خیلی خوشحال بود و من ناگهان به یاد آن جمله افتادم ودیدم که خداوند چنان کرد!

ن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد